سفارش تبلیغ
صبا ویژن

immolate

کویر دلم باران می خواهد...

هو...

شبها...

کویر دلم ...

به خواب می رورد....

و هر صبح...

خورشید...

معبر خواب هایش میشود...

بنا بر حرف های خورشید...

تعبیر سراب رویاهای دلم ..

دریایی ست...

به وسعت آسمان...

آن سوی دریا...

کوهی ست به اندازه ی نگاه خورشید تا زمین...

و بر فراز کوه درختی ست....

و درخت هر شب...

میزبان دختریست...

دختری که...

 میان شاخه های درخت می بندد ...

عهدی را

که در میانه ی کوه....

زمزمه کرده است...

نمی دانم خوابم رویای صادقه بوده است...

یا فقط...

با این همه...

 هنوز ِ هنوز...

پژواک ِ صدای دختر را...

 در کوه می شنوم...

که می گوید:

 

مرا بشوی...

به باران بخششت...

......

و لحظه ای بعد در تعبیر آن رویا

و یا خواب...

ابرها بر کویر دلم می بارند...

خورشید را دوست می دارم ...

چراکه می داند چگونه دلم را با رنگی از نور ...

نشاط بخشد....

حتی برای لحظه ای کوتاه...

....

کویر دلم باران می خواهد...

 

 

 



[ یکشنبه 91/8/21 ] [ 7:32 عصر ] [ immolate ] نظر


آن روزها...


هو...

دلم آن روزهای دور را میخواهد...

  

  

برای نور ِ آن روزها...

  

دلم تنگ است...

  

به یاد می آورم روزی را که.....

  

تمام نیت هایم...

  

درگُل ِ سرخی...

  

 میان ِ کتاب ِ حافظ خشکید...

  

به یاد می آورم روزی را که.....

  

کودکی بازیگوش ...

  

سر دیگِ نذری ...قاشق را از دستم رُبود...

  

ومثل همیشه حرف هایم  نصفه نیمه  باقی ماند....

  

به یاد می آورم روزی را که.....

 

مادرم انار را دانه کردُ کاسه انار را به دستم داد و

 

گفت:" در میان دانه های هر انار تنها یک دانه

 

بهشتی ست و هر کس آن را بخورد..."


هنوز حرف های مادر تمام نشده بود که کاسه انار


از دستم رها شد...


و دانه های انار زیر پای عباس پسر ِ همسایه له شد..


و رویای بهشتم نیامده ...


رفـ ـ ـ ـ ـ ـت...


 با این همه...


تمام ِ این روزها را


با تمام ِ یادهایش ...


دوست میدارم...


چراکه ...


هرچه دورتر..


به ازل نزدیکتر...

 



[ دوشنبه 91/8/8 ] [ 4:13 عصر ] [ immolate ] نظر


::