وبلاگ :
immolate
يادداشت :
و ميان کودکيم گم مي شوم...
نظرات :
2
خصوصي ،
21
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ترنم باران*
آخ جوووووووووووووووون تااااااب. سرسرههههه.گل بازييييي.مامان بازي.يادش بخير عروسکامو رديف کنار هم ميذاشتموبعد وسايل آشپز خونمو ميچيدم پشت پنجره اتاقم....بعد بازيو شروع ميکردم يکي از عروسکامو برميداشتمو ميگفتم مامان جون چرا اذيت ميکني .چرا نميخوابي .اگه دختر خوبي باشي ميريم پارکا يا لباس و کفش پاشنه داره مامانمو ميپوشيدمو ژست ميگرفتم...............................................
هميشه دوست داشتم قايم بشم تا چشم بذارم هرموقع هم که قايم ميشدم قلبم تند تند شروع ميکرد به زدن .الانم همين نظرو دارم
من که به اون دوران رفتم و حالا حالا هم تا اطلاع ثانوي قصد بيرون اومدن ندارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم
ياد کالاغ هم بخير
در ضمن حال و هوامو عوض کردي ممنووووون
پاسخ
اي جاااااااااااااااااااااااااااااااااان............ يادش بخير.......راستي حالا که توهم رفتي تو اون دوران بگرد ببين شايد بادکنک قرمزم اومده باشه شيراز...خلاصه اگه پيداش کردي خبرم کن..........:)