برای عمو خسرو...
هو...
سیه چرده بود...
نگاهش طعم مهر و عرفان میداد...
صدایش نجیب و پرفلسفه بود...
وقتی لب به سخن میگشود.....واژه ها میان چهره اش معنا میگرفتند
و به حرمت صدایش ساعتها می ایستادند...
خانه ی دلش پُر بود از فانوس های نور....
قاموسی از فهم زندگی بود...
ردِّ پایش به آسمان هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا میرسید....
فرق داشت...
از دیار مردم امروز نبود....
در هامون تولدی دوباره یافت و در هامون....
..........
و خداوند او را زیبا آفرید و زیباتر به سوی خویش خواند...
تقدیم به بزرگ مرد هنر استاد خسرو شکیبایی
که عارفانه زیست و عاشقانه جام الست را نوشید
و به لقای حق پیوست...
[ چهارشنبه 91/4/28 ] [ 9:31 صبح ] [ immolate ]
نظر