امروز آرامم...
هو...
هوا خوب است...
خورشید دلم را گرم میکند...
آسمان مثلِ همیشه لبخندِ رضایتش بر پاست...
امروز آرامم...آرامتر از همیشه...
دلم حالِ غریبی دارد...
به آرامی بر روی رویاهایم غلت میزنم...
نمیدانم زمان به کدام سو میرود...
خود را کودکی چهار یا پنج ساله می بینم که موهایم بافته شده
و از دو طرف گردنم آویزان است...
پیراهن صورتی رنگی به تن دارم و پاهایم برهنه است...
خوب که دقت میکنم...
درون حبابی هستم که سوار بر موجی از نسیم میانِ زمین و آسمان
معلقم...
نسیم پرده های خیالم را تکان تکان میدهد...
و من میان گل های پرده گم میشوم...
نمیدانم خیالم در حوالی کدامین دنیا پرسه میزند...
اما نیک میدانم ...که دلم این پرسه ها را
عجیـــــــــــــــــــــب دوست میدارد...
[ شنبه 91/5/21 ] [ 12:52 عصر ] [ immolate ]
نظر