دلم که بی تاب می شود...
هو...
گاه نقطه ای در اعماق ِ دلم احساس می کنم...
نقطه ای که نمی دانم از خاطره ی کدام واژه عبور کرده است...
اما هرچه هست....
نیک می دانم با بی تابی دلم رابطه ای مستقیم دارد...
هرچه تعداد نقطه ها بیشتر می شود...
دلم بی تاب تر می گردد...
دلم که بی تاب می شود...
نگاه ِ آسمان پُر می شود ُ نمی بارد...
برگها خشک می شوند ُ نمی افتند...
میوه های رسیده، چیده نمی شوند...
کرم ِ ابریشم دیگر خواب ِ پروانه را هم نمی بیند...
و دیگر برای کلاغ اشیاء زینتی و براق رونقی ندارد...
پرندگان؛ قفس ِ مبل شده را به درخت ِ سرو ترجیح می دهند...!
قاصدک بلیت ِ هواپیما می گیرد...!
و مرغ ِ مینا...ملودی نغمه هایش را از خاطر می برد...
دلم که بی تاب می شود...
تمام ِ هستی در بی تابی ِ من تاب می خورد....
[ سه شنبه 91/9/21 ] [ 11:6 صبح ] [ immolate ]
نظر